به گزارش شهرآرانیوز، شاید گذرا چشمتان به آنها افتاده باشد، شاید هم نه. شاید آنقدر سرتان بهسمت گنبد و ضریح بالا بوده که حواستان به خدمتگزاران نوجوان و جوانش روی زمین نبوده است. این خدمتگزاران زیر پای زوار آقا را فرش میکنند؛ درست همان زمانی که با عجله درحال وضوگرفتن هستید یا وقتی بعد از رازونیاز پشت پنجره فولاد و ضریح برمیگردید تا چند دقیقهای مقابل بارگاهش بنشینید و یک دل سیر گنبد طلا را ببینید و بچهها آسوده بازی میکنند و شما نماز و زیارتنامه میخوانید.
بخشهایی از هفت صحن مرکزی و پیرامونی را روزی سه وعده فرش میکنند. اینها سوای مناسبتهاست. سرجمع میشود روزی چندینهزار تخته فرش. روایت امروزمان از پسران نوجوان و جوانان دبیرستانی و دانشجوست که روزی برای خدمت به حرم امامرضا (ع) نامنویسی کردند و حالا هرکدام سابقهای از چندماه تا چندسال دارند. کارشان آنقدر مهم است که اگر چند دقیقه دیر شود، اهمیتش را بیشتر لمس خواهید کرد. آنها به شغلشان علاقه دارند و دلشان میخواهد تا همیشه خادم فرش آقا بمانند.
با لباس سبز، از دیگر خادمان حرم متفاوت اند. نیم ساعت به اذان ظهر مانده است. با دو نفر دیگر درحال پهن کردن چند فرش شش متری آبی رنگ در گوشهای از بست شیخ طوسی است، به اندازه اینکه دستهای از زائران به نماز بایستند. صورت آفتاب سوخته اش داد میزند که سابقه کاری اش یکی دو ماه نیست. متوجه رفت وآمد آدمهای اطرافش نمیشود و کارش را انجام میدهد. وقتی حرف میزند هم لحن صدایش آرام است: یک سال است که در خدمات فرش آستان قدس رضوی مشغولم. دانش آموز هنرستانم، اما روزهای کاری ام را براساس شیفت صبح و ظهر مدرسه تنظیم کرده ام.
آیدین مؤدب هفده ساله است. او هم مثل خیلی از دوستانش یک سال پیش رفته سراغ اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان که در کوچه سجادی است و همان جا برای خدمت در فرش داری حرم اسم نوشته است. قرارداد دارد و ساعت کاری مشخصِ هشت ساعت در روز: از بچگی دوست داشتم روزی خادم امام رضا (ع) باشم، اما فکر نمیکردم این طوری سر از حرم دربیاورم. یکی از دوستانم که خودش خادم فرش بود، به من پیشنهاد داد. حالا خیلی خوش حالم. چه نعمتی بهتر از این؟ (این را میگوید، اما منتظر جواب بدیهی اش نیست.)
خانه شان در محدوده حسین آباد کرمانیهای محله طلاب است: هرروز از آنجا میآیم پنجراه و بعد حرم. باید ساعت ۷ صبح سر کارم باشم. صحنها و ساعتها چرخشی است، اما مهم این است که باید برای هر نماز و مراسم همه را پهن و جمع کنیم. بعضی روزها تا ساعت ۲ مدرسه هستم، بعد بلافاصله میآیم حرم و ساعت ۷ که به خانه میرسم، فقط میخوابم. فردا صبح دوباره همین برنامه تکرار میشود.
روز اول شروع به کارش خیلی سخت بوده است، مثل همه آدمها و همه کارها؛ اما او هم عادت کرد، خیلی زودتر از شغلهای عادی، چون میداند هرکاری انجام بدهد، مخصوص آقاست: سختی اش آفتاب داغ تابستان بود که به مرور عادت کردم. خیلی وقتها موقع کار دعا میکنم. هرچه اینجا میبینی و انجام میدهی صاحبش امام رضا (ع) است.
کارش به هرحال روبه روشدن با زائران است، از هر طیف و هر فرهنگی، اما برای او احترام به آنها اولین اصل است: اینجا جای دعوا و بدخلقی نیست. اگر بخواهید بدرفتاری کنید، بیرون از اینجا وقت زیاد است، اما با مهمانان حضرت باید با ملایمت رفتار کرد. خاطرات خوبش این است که گاهی زائران از او میخواهند اجازه بدهد فرشها را پهن کنند. یکی نذر دارد و دیگری به جای عضو خانواده بیمار یا فوت کرده، نیت میکند: نه اینکه اجازه داشته باشیم اختیار پهن کردن را به زوار بدهیم، اما وقتی با حسرت خواهش میکنند که بگذاریم کمک کنند، چارهای نیست. زائر است و عزیز آقا.
«فرش کردن یک صحن بستگی دارد به اندازه و مناسبت مراسم. بیشتر وقتهای عادی یا نماز ظهر و عصر، صحنهای مرکزی بیشتر فرش میشود، اما برای نماز مغرب و عشا یا مناسبت ها، همه صحنها فرش میشود. همین در میزان وقتی که میگذاریم اثر دارد. مثلا صحن پیامبراعظم (ص) به دلیل وسعتش حدود سه ساعت زمان میبرد تا فرش شود و صحنهای دیگر یک ساعت وربع.»
علی فردی در بیست وپنج سالگی دانشجوی رشته فقه و مبانی حقوق است و سابقه چندین ساله در این پست دارد؛ نزدیک به هفت سال. برای همین اکنون مسئولیتش سرگروهی بچههای صحن پیامبراعظم (ص) است. دانشجوشدن، او را از خدمت به امام رضا (ع) منصرف نکرده و تنها تفاوتش این است که باید نوبت هایش را با ساعتهای دانشگاه و امتحانات تنظیم کند.
او از زیروبم کار خبر دارد و همه چیز برایش پیش بینی پذیر و کنترل شدنی است: تعداد بچههایی که در هر صحن فرش پهن میکنند، به وسعت صحن و تعداد زائران بستگی دارد که از پنج یا شش نفر شروع میشود و برای صحن پیامبراعظم (ص) به ۲۰ تا ۲۵ نفر هم میرسد. اینها جدا از رواق هاست که چیدمان آنها معمولا با کارکنان آستانه است.
انبار نگهداری فرش را نشانم میدهد که همه مرتب و در یک خط راست چیده شده اند تا نزدیک سقف. از فرش شش متری دارند تا بیست وچهارمتری، در چند رنگ مختلف. بعضیها برای نشستن زائران هستند و برخی برای مسیری که جداکننده باشد. علی گاری آهنی را نشانم میدهد که فرشها را روی آن بار میزنند و در صحنها میچرخانند: روی هرکدام شصت تخته فرش بار میزنیم و چندنفری پهن و جمع میکنیم. به هر نفر دست کم ۱۰ فرش میرسد.
تا به نوجوانی برسیم که برای گفتگو منتظرمان است، از دانشجویانی میگوید که با وجود درس و مشغله همچنان خادم مانده اند: حقوق میگیریم، اما اینجا نیتها و نوع خدمت از روی دل سپردگی است. ارادت داریم به آقا و این سعادتی است برای بودنمان در این جایگاه.
ماسکش را که پایین میآورد، سن وسالش معلوم میشود، وگرنه با آن قدوقامت اصلا شبیه بیست ودوسالهها نیست. ماجرای آمدن علی فرزادفر به خدمات فرش حرم جالبتر است. از لحظه آرزوکردن تا روز شروع به کارش سه ماه بیشتر نشد: من بچه نیشابورم. چهار سال پیش با خانواده ام آمده بودم مشهد و دنبال کار میگشتم. یادم هست داخل مسجد گوهرشاد نشسته بودم. یک لحظه دلم گرفت گفتم یا امام رضا (ع) کار من را درست کن! روز بعد رفتیم خانه مادربزرگم. زن دایی من خادم حرم است و آن روز آنجا بود. ناگهان گفت خدمات فرش حرم نیرو میگیرد، اگر دوست داری ثبت نام کن. همین بود که شدم نیروی آقا.
بعد از آن ساکن مشهد شد. وارد دانشگاه شد و هنوز درس میخواند. در این چند سال شغلهای دیگری هم به او پیشنهاد شد، اما خودش نرفت: از امام رضا (ع) خواستم مرا از در خانه اش بیرون نکند. همین حقوقی که از اینجا میگیریم، خیلی برکت دارد. شاید به دلیل این باشد که دعای خیر مردم پشت سرمان است. وقتی هشت ساعت از روزم را در فضای آرام و پر از حال خوب میگذرانم، معلوم است که بعد از آن هم حالم خوب است.
از خاطره روز اولی میگوید که مشغول به کار شد: روز اول که تمام شد و شب رفتم خانه، با لباس کارم بیهوش شدم؛ ولی الان ۳ هزار تخته فرش پهن و جمع میکنم که بستگی دارد به اینکه در کدام صحن باشم. روزی بوده که بین صد تا سیصد فرش پهن کرده ام. روزهای مناسبتی و در صحنهای بزرگ چندهزار فرش پهن میکنیم. فرشهای بیست وچهارمتری را ده نفره پهن میکنیم.
علی یک قرار دلی هم با خودش گذاشته است که ادایش میکند: از این طرف که امام رضا (ع) دلم را شاد کرده است، از آن طرف من هم دل بقیه را شاد میکنم. از سهم غذای خودم میبرم برای اقوام. این قدر خوش حال میشوند که نهایت ندارد. به امام رضا (ع) گفتم برای هرکس میخواهی غذا ببرم، خودت اسمش را در دلم بینداز.
«روزهای اول هیچ کس کار را بلد نیست و نمیدانند فرش را باید چطور پهن کنند. پهن کردن فرشهایی که در صحن میبینید، اصول خاصی دارد. اگر کمی راستای آن تغییر کند، نظم و اتصال شرعی آن به هم میخورد. یک مدت که میمانیم، همه این نکتههای ریز را یاد میگیریم.» امیرمحمد سرداری اندامی درشتتر از بقیه دارد.
نوزده سال به چهره اش میآید و مسئولیت سرگروهی بچههای صحن پیامبراعظم (ص) را برعهده دارد. او دو سال است مشغول کار شده و مثل بقیه از دانش آموزی شروع کرده است: چندوچون کار را زود میشود یادگرفت، اما یک وقتهایی کار سخت است، مانند وقتی که باران میبارد. وقتی فرشها را پهن میکنیم، کنار میایستیم تا اگر نیاز بود، یا دوباره مفروش کنیم با به محض باریدن برف و باران فرشها را جمع کنیم و به انبار برگردانیم.
بیشتر خاطراتش هم مربوط میشود به اعیاد و مناسبتهایی که مجبور شدند فرشها را جمع کنند، مانند شبهای قدر پارسال، شبهای احیا و شب ولادت امام رضا (ع) که باید در صحن پیامبراعظم (ص) ۹ هزارو ۶۰۰ فرش شش متری پهن میکردند. آمار روزهای خلوت و شلوغ را دارند. مثلا میدانند شنبهها روز خلوت تری است و فرش کمتری باید پهن شود. زمستانها که برف و باران است و میان اوقات نماز هم داخل انبار مشغول نظم دادن به فرشها هستند؛ یعنی بیکاری ندارند.
امیرمحمد سرگروه است و باید از بچههایی بگوید که از زیر کار فرار میکنند یا فرشها را درست وحسابی پهن نمیکنند، اما به گفته او چنین نیست: تابه حال نه توبیخ شدم، نه تنبیه. مثل هر شغل دیگری سخت است، اما اینجا تنها جایی است که کسی کم کاری نمیکند. اگر بخواهد هم وقتی چشمش به گنبد آقا میافتد، نمیتواند.
نوجوانترین عضو گروه است و از یک ماه پیش به جمع آنها اضافه شده است. ابوالفضل باوفا از هفت سالگی کارگری کرده است. اول در کفاشی، بعد بنایی و تابستان سال پیش که مدرسه نداشت، در معدن کار میکرد. کارکردن برایش عادی شده است، اما کار اینجا فرق میکند: از طریق بسیج محله مان فهمیدم اینجا نیرو لازم دارند. اصلا خبر نداشتم چنین شغلی در حرم وجود دارد. انگار هیچ وقت این بچهها را ندیده بودم، اما در همین مدت کوتاه عاشق کارم شدم.
کلاس دهم است، اما این روزها که به دلیل امتحانات مدرسه تعطیل است، کارش مشخصتر شده است: مدرسه که تعطیل شود، مدام همین جا هستم، کنار بچههای دیگر. رفت وآمد میانه روز ندارم. او میداند که کارش را دوست دارد: هیچ وقت نشده در خانه خودمان فرش پهن و جمع کنم. احتمالا هیچ کدام از بچهها هم این کار را نمیکنند، اما این فرشها مال زائر امام رضا (ع) است. از وقتی آمدم، نذر کردم که همین جا بمانم. حقوق شغلهای دیگرم بیشتر بود، اما کارگری آقا از هرجایی شیرینتر است.